"در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش"

دیشب به جهانِ هستی وارد شدم.

"دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش"

هر کسی یا مشغولِ خودش بود یا گهگاهی هم می‌خواست خبری از اسرار بگیره!

"ناگه یک کوزه برآورد خروش"

ناگهان یکی به خودش اومد و هُشیار شد:

"کو کوزه‌خر و کوزه‌گر و کوزه‌فروش!"

که کجاست اونی که من رو شکل داده و اونی که مالک منه و اونی که من رو می‌بره پیش خودش؟!

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها